بهش گفتم امام زمان(عج) رو دوست داری؟
گفت: آره ! خیلی دوسش دارم
گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
گفت: آره!...
گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله
گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟
براش یه مثال زدم:
گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده
و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری
و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.
عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟
بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم.
بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟
چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه!
دوست داشتن به دله…
دیدم حالتش عوض شده
بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟
تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟
حرف شوهرت رو باور می کنی؟
گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟
معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس حجابت….
اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره
از فردا دیدم با چادر اومده
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!
خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه.
طبیعتا'' 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز میشود.
پس 96 روز باقی میماند.اگر داوطلبی در کنکور قبول نشد هیچ تقصیری نداردچرا که سال فقط 365 روز است . در حالی که:
1- سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.
2- حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است.بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند.
3- در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا'' 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.
4- اما سلامتی جسم و روح روزانه1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا'' 15 روز میشود.پس 126 در روز باقی میماند.
5- طبیعتا'' 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.
6- 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چرا که انسان موجودی اجتماعی است.این خود 15 روز است.پس 81 روز باقی میماند.
7- روزهای امتحان 35 روز از سال را به خوداختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.
8- تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.
9- در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید.پس 6 روز باقی میماند.
10- در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است.
11- سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.
12- 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست.چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!
نتیجه ی اخلاقی: پس یک داوطلب نرمال نمیتواند
امیدی برای قبولی در دانشگاه داشته باشد
نظر یادتون نره.
سلام دوستان
انشاالله حالتون خوب باشه و در سایه حق زنده و پاینده باشید
بعد از تقریبا 1 سال اومد که آپ جدید بزارم
نظر بدید که چی بزارم تو وبلاگ
مثل قبلا داستان و حکایت بزارم یا علمی و ...
هر چی دلتون خواست بگید بزارم
انشاالله تابستونی وبلاگی خوبی داشته باشیم
هفته دفاع مقدس نمودار مجموعه ای از برجسته ترین افتخارات ملت ایران در دفاع از مرزهای میهن اسلامی و جانفشانی دلاورانه در پای پرچم برافراشته اسلام و قرآن است. در این مجموعه تابناک، درخشنده ترین و نفیس ترین نگین گرانبها یاد و خاطره شهیدان است. آنها جوانان و جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفه ی بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هر ملتی که چنین دلاوران آگاه و شجاعی را در دامان خود پرورده باشد حق دارد به آنان ببالد و آنان را الگوی تربیت جوانان خود در همه دوران ها بداند.
هشت سال دفاع جانانه ملت در برابر تجاوز وحشیانه دشمن منشأ غرور ملی پایان ناپذیری برای مردم سلحشور ایران گردید و باعث شد که توطئه مشترک شرق و غرب برای به زانو درآوردن ملت بزرگ ایران به فرصتی برای اثبات توانمندی های اسلام و انقلاب و کشور تبدیل شود. رشادت های جوانان برومند، انقلاب و نظام را بیمه کرد و نشان داد که با داشتن پشتوانه مردمی و در پرتو حاکمیت اسلام و وحدت نیروها می توان هر دشمن خیره سری را ناکام ساخت.
این روزها هنگامی که یادی از دفاع مقدس می شود، دنیایی از شرف و حماسه ملتی نجیب و آزاده در اذهان تداعی می شود که عطر معنویت و صفای خاصی به ما ارزانی می دارد. ملتی که با پرورش رزمندگانی حماسه آفرین مفهوم روشن «تعبد در برابر ولایت» را به نمایش گذاشتند و با انگیزه «ادای تکلیف» در پی «مرجع و رهبر» خود سر از پا نشناخته، به جبهه های حق علیه باطل شتافتند و طلوع عشقی بی بدیل را ترسیم کردند و به پیروزی بزرگی که حفاظت از وجب به وجب سرزمین اسلامی و صیانت از مکتب و عقیده بود دست یازیدند.
هفته دفاع مقدس یادآور خون های مقدسی است که در پای شجره طوبای انقلاب اسلامی ریخته شد. فرزندان جبهه و شهادت اطاعت را عبادت می بینند. وارثان دفاع مقدس عزت جهاد را با ذلت در خانه نشستن عوض نمی کنند. ایستادگی آنها نشستگان تاریخ را به قیام وا می دارد و این پیام بزرگ دفاع مقدس است.
خدایا، آن سال ها رفتند؛ سال های زلال مهربانی؛ سال های سجود و صعود؛ سال های اوج شهادت و شجاعت مادران شهید؛ سال های سنگرهای سوز و گداز؛ سال های خوش «دوکوهه»؛ سال های بی قراری و انتظار. دریغا که سال های عشق و عطش گذشت!
مردم ایران با برخورداری از رهبری توانا و آگاه، هوشمندانه و با انگیزه های دینی و ملی در مقابل دشمن متجاوز به پاخاست و صحنه های زیبایی از وفاق ملی را به نمایش گذاشت. انگیزه حضور مردم ما دینی، عقیدتی و ملی بود. دفاع ما نبردی صددرصد شرافتمندانه بود و به همین دلیل حاضر نشدیم مقررات انسانی و اسلامی را در این جنگ زیر پا بگذاریم.
چهره ای شاد و نورانی داشت. خوب که نگاهش می کردی می توانستی آثار خستگی را در صورتش ببینی. ولی چشمانش تو را بیشتر مجذوب خود می کرد. لباس خاکی، ساده و تمیزی بر تن داشت. هفده ساله نشان می داد. لاغر و باریک اندام بود و در چهره اش مظلومیتی غریب موج می زد. اصلاً به او نمی آمد که مرد جنگ و جبهه باشد؛ اما نگاهش می گفت: «جبهه بزرگ و کوچک نمی شناسد، عشق می شناسد».
به او می گویم: «چرا به مدرسه نرفتی؟». با اخم نگاهم می کند و جواب می دهد: «جبهه خود مدرسه است؛ آن هم مدرسه عشق و ایثار؛ مدرسه ای که انسان کامل پرورش می دهد». بعد لبخندی می زند. لبخندش سراسر معنا بود. سال ها بعد مادرش عکسش را نشانم داد و گفت: در کربلای پنج کربلایی شد...
دلم برای جبهه تنگ شده؛ روزهایی که خدا نزدیک بود؛ آن روزها که صدای توپ و تفنگ در هم پیچیده بود و نوای یا زهرا و یا حسین شهر را پر کرده بود. دلم برای غروب های شلمچه، موج های خروشان اروند، دوکوهه و حسینیه حاج همت تنگ شده. دلم هوای نماز مسجد جامع خرمشهر کرده. کاش دوباره در زمین صبحگاهی می نشستیم پای دعای «عهد» بچه ها. دلم هوای ایستگاه صلواتی با آن چای همیشه جوش خورده اش کرده. دلم برای همه چیز جبهه و جنگ تنگ شده. از شهر و حصارهای بلندش خسته ام. خدایا دلم تنگ روزهای خدایی است...
پشت هیاهوی شهر، پشت این حجم سیاه بی اعتنایی، پشت این تراکم خودبینی و خودخواهی، پشت این تزویرها و تظاهرها، سنگرهایی بود پر از سجاده های سبز و فرصت های آبی با فرشهایی از آسمان؛ هوایی آکنده از اخلاق و صمیمیت؛ خلوت هایی که پوشیده از آفتاب بود و سرشار از خدا و عشق؛ لبریز از آینه بود و آرامش؛ وقت هایی که می شد زانو به زانوی عشق نشست و با خدا صحبت کرد. ماه ها و سال هایی که دور از خود می توانستی با سر انگشتان دعا حیات را لمس کنی، با تمام دلت در فضای شفاف گل ها بنشینی، شیرینی پرواز را بنوشی و حضور خدا را ادراک کنی. آه آن روزها و آن سال های خوب کجاست؟! شب هایی که همگی شب قدر بود...
زنان ایرانی با انقلاب اسلامی و جنگ حیاتی دوباره یافتند. زنان ایرانی همان مادران، همسران و خواهران کسانی بودند که در صف مقدم جبهه از عقیده و ناموس و سرزمین خویش دفاع می کردند. زنان شجاع ایران اسلامی حماسه آفرینان عرصه های پشتیبانی و امداد جبهه های جنگ و جهاد بودند که نقش خویش را در نهایت تعهد، ایثار و تلاش ایفا کردند و در این میدان سخت و طاقت فرسا نیز موفق و سربلند به در آمدند و افتخاری بر افتخارات خویش افزودند که به جز زنان صدر اسلام نمی توان نمونه ای برای آن نشان داد. حضور در خط مقدم جبهه و جنگ، پرستاری و مداوای مجروحان جنگی، تهیه وسایل رفاهی برای مردان جنگ، و حضور فرهنگی در شهرها از مهم ترین فعالیت های زنان در طول دفاع مقدس بوده است. زنان حماسه های بزرگ آفریدند و دیدگان تاریخ را در بهتی عجیب فرو بردند.
همواره دفاع ملت ها از سرزمین های خویش الهام بخش هنرمندان متعهد و مسئول بوده است. با نگاهی کوتاه به عرصه های مختلف هنری ـ ادبیات، سینما، نقاشی، موسیقی و غیره ـ می توان دریافت که بهترین و برترین آثار متعلق به جنگ های دفاعی و مقدس است. بر این اساس دفاع مقدس ما نیز منبع سرشار و پایان ناپذیری برای خلق آثار هنری برتر و متعهد است. اگر بخواهیم صحنه های به یاد ماندنی جنگ و دفاع مقدس برای تمام نسل ها و عصرها ماندگار بماند باید آن رشادت ها، شهادت ها و جانبازی ها را در قالب های مختلف هنری درآوریم. نسل های بعد باید بدانند که برای حفظ این سرزمین چه عزیزانی جان و مال خویش را در طبق اخلاص نهاده اند و این مهم میسّر نمی شود مگر اینکه درباره جنگ فیلم های برتر، شعرهای پرمحتوا، داستان های پرشور و نقاشی های پرجاذبه ساخته و پرداخته شود.
ایران قبل از انقلاب اسلامی کشوری بود که در تمام مسائل نظامی وابسته به آمریکا و غرب بود. حضور مستشاران نظامی آمریکا در تمام سطوح نیروهای مسلح آشکار بود. اما با وقوع انقلاب اسلامی و اخراج مستشاران نظامی و شروع جنگ تحمیلی، نیروهای نظامی، خود ارکان ارتش و صنایع نظامی را در اختیار گرفتند. نیازهای مختلف جنگ و تحریم شدید تسلیحاتی باعث شد در صنایع نظامی نوآوری های مختلفی بروز کند. این روند بعد از جنگ نیز ادامه یافت. ساخت موشک ها و تانک های پیشرفته و ناوهای کوچک و بزرگ از دستاوردهای مهم صنایع نظامی در طول دوران دفاع مقدس می باشد.
تازه جنگ شروع شده بود. خبرهای سخت و دردناکی از جبهه های جنوب و غرب می رسید. بی دردان مرفه فرار را بر قرار ترجیح می دادند و بار سفر به سوی بهشت خیالی غرب می بستند. پابرهنه گانِ همیشه استوار با کم ترین سلاح و تجهیزاتی در مقابل دشمنِ تا بن دندان مسلح ایستادگی می کردند. آن روز وقتی از مدرسه به خانه آمدم دیدم مادر لباس های سبز پدر را آماده می کند. خواهر کوچکم سعی می کرد پوتین های پدر را تمیز کند. بوی عطر پدر فضای خانه را خوشبو کرده بود. پدر در لباس رزم چه استوار و راست قامت می نمود. او می رفت، مادر آهسته گریه می کرد، خواهرم از پدر سوغاتی می خواست و من به تماشای قدم های استوار او ایستاده بودم. او رفت و از جبهه برایمان سوغات شهادت آورد.
بسیاری از نیروهای حاضر در جبهه ها جوانان بودند. جوانان در قالب نیروهای بسیج حضوری چشم گیر در دفاع مقدس داشته اند. این جوانان از سر کلاس درس و دانشگاه یا کارخانه و مزرعه و اداره برای دفاع از آرمان و سرزمین خود به جبهه ها آمده بودند. جوانان ایران اسلامی با خلق رشادت های فراوان نشان دادند که بهترین جوانان جهانند. الگوی این جوانان، جوانان کربلا بود. ملتی که چنین جوانانی دارد به جاست که بر خود ببالد و به داشتن چنین جوانانی افتخار کند.
رفتند عاشقان خدا از دیار ما | از حد خود گذشت غم بی شمار ما |
دل هایمان به همره این کاروان برفت | در ره بماند دیده امیدوار ما |
یک عده یافتند مقصد و مقصود خویش | واحسرتا به سر نرسید انتظار ما |
عمری پی وصال دویدیم و عاقبت | اندر فراق سوخت دل داغدار ما |
یاران زقید و بند علایق رها شدند | ماندیم و خاطرات کهن در کنار ما |
افسوس روزگار شهادت به سر رسید | سوز و گداز و آه و فغان شد نثار ما |
دیگر تمام قافله ها کوچ کرده اند | برجای مانده است تن زخمدار ما |
عید فطر روز اول ماه شوال و در پایان ماه رمضان است. عید فطر از مهمترین جشنها و اعیاد مسلمانان است. در کشورهای اسلامی، عید فطر از جمله اعیاد بسیار مهم محسوب میشود و معمولاً با تعطیلی رسمی همراه است. در این روز، روزه حرام است و مسلمانان نماز عید برگزار میکنند. پرداخت زکات فطره در این روز بر مسلمانان واجب است.
از جمله لیالى شریفه شب عید فطر می باشد و در فضیلت و ثواب عبادت و احیاى آن احادیث بسیار وارد شده و روایت شده است که آن شب کمتر از شب قدر نیست. برای درک این شب عزیز انجام اعمالی از ائمه علیهم السلام به ما سفارش شده است :
1- در هنگام غروب آفتاب غسل انجام شود .
2- آن شب به نماز، دعا، استغفار، درخواست از حق تعالى و بیتوته در مسجد احیا گردد.
3- بعد از نماز مغرب و عشاء ، نماز صبح و نمازعید فطر ذکر؛" الله اکبر الله اکبر، لا اله الا الله و الله اکبر الله اکبر و لله الحمد الحمد لله على ما هدانا و له الشکر على ما اولانا " گفته شود.
4- بعد از نماز مغرب و نافله آن، دست ها را به سوى آسمان بلند کرده و بگوید:" یا ذاالمن و الطول یا ذاالجود یا مصطفی محمد و ناصره صل على محمد و آل محمد و اغفرلی کل ذنب احصیته وهو عندک فی کتاب مبین." پس به سجده برود و صد مرتبه در سجده بگوید: " اتوب الى الله " پس هر حاجت که دارد از حق تعالى بخواهد که ان شاء الله تعالى بر آورده خواهد شد. در روایتی از شیخ آمده که: بعد از نماز مغرب به سجده رود و بگوید" یا ذاالحول یا ذاالطول یا مصطفیا محمدا و ناصره صل على محمد و آل محمد واغفرلی کل ذنب اذنبته و نسیته انا و هو عندک فی کتاب مبین." سپس صد مرتبه " اتوب الى الله " بگو.
5- زیارت امام حسین علیه السلام که فضیلت بسیار دارد.
6- ده مرتبه ذکر" یا دائم الفضل علی البریة یا باسط الیدین بالعطیة یا صاحب المواهب السنیة صل علی محمد و آله خیرالوری سجیة واغفرلنا یا ذاالعلی فی هذه العشیة." که از اعمال شب جمعه است، گفته شود.
7- ده رکعت نماز که در شب آخر ماه رمضان اقامه می شود که به صورت پنج نماز دو رکعتی ، در هر رکعت بعد از حمد، سوره توحید ده بار خوانده شود. و در رکوع و سجود ده مرتبه ذکر" سبحان الله والحمدلله و لا اله الاالله والله اکبر" گفته شود. پس از نماز هزار مرتبه استغفار کند و بعد از آن سر به سجده گذارد و بگوید:" یا حی یا قیوم یا ذاالجلال و الاکرام یا رحمان الدنیا والاخرة و رحیمهما یا ارحم الراحمین یا اله الاولین والآخرین اغفرلنا ذنوبنا و تقبل منا صلواتنا و صیامنا و قیامنا."
8- بعد از نماز مغرب و نافله آن دو رکعت نماز بجا آورد، در رکعت اول بعد از حمد هزار مرتبه توحید و در رکعت دوم بعد از حمد، یک مرتبه توحید بخواند. بعد از سلام سر به سجده بگذارد و صد مرتبه ذکر" اتوب الى الله " گفته شود. پس از آن بگوید: " یا ذاالمن والجود یا ذاالمن والطول یا مصطفی محمد صلى الله علیه وآله صل على محمد وآله و افعل بی کذا و کذا و به جاى کذا حاجات خود را بطلبد و روایت است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام این دو رکعت را به این کیفیت بجا مىآورد پس سراز سجده برمىداشت و مىفرمود به حق آن خداوندى که جانم به دست قدرت او است هر که این نماز را بخواند، هر حاجتی از خدا بطلبد البته عطا کند و اگر به عدد ریگ هاى بیابان گناه داشته باشد خدا بیامرزد. و در روایت دیگر به جاى هزار مرتبه توحید صد مرتبه وارد شده است. شیخ و سید بعد از نماز این دعا را نقل کردهاند:
"یاالله یاالله یاالله یا رحمان یاالله یا رحیم یاالله یا ملک یاالله یا قدوس یاالله یا سلام یاالله یا مؤمن یاالله یا مهیمن یاالله یا عزیز یاالله یا جبار یا الله یا متکبر یاالله یا خالق یاالله یا بارئ یاالله یا مصور یاالله یا عالم یاالله یا عظیم یاالله یا علیم یاالله یا کریم یاالله یا حلیم یاالله یا حکیم یاالله یا سمیع یاالله یا بصیر یاالله یا قریب یاالله یا مجیب یاالله یا جواد یاالله یا ماجد یاالله یا ملی یاالله یا وفی یاالله یا مولى یاالله یا قاضی یاالله یا سریع یاالله یا شدید یاالله یا رئوف یاالله یا رقیب یاالله یا مجید یاالله یا حفیظ یاالله یا محیط یاالله یا سیدالسادات یاالله یا اول یاالله یا آخر یاالله یا ظاهر یاالله یا باطن یاالله یا فاخر یاالله یا قاهر یا الله یا رباه یاالله یا رباه یاالله یا رباه یاالله یا ودود یاالله یا نور یاالله یا رافع یاالله یا مانع یاالله یا دافع یاالله یا فاتح یاالله یا نفاح [نفاع] یاالله یا جلیل یاالله یا جمیل یاالله یا شهید یاالله یا شاهد یاالله یا مغیث یاالله یا حبیب یاالله یا فاطر یاالله یا مطهر یاالله یا ملک یاالله یا مقتدر یاالله یا قابض یاالله یا باسط یاالله یا محیی یاالله یا ممیت یاالله یا باعث یاالله یا وارث یاالله یا معطی یاالله یا مفضل یاالله یا منعم یاالله یا حق یاالله یا مبین یاالله یا طیب یاالله یا محسن یاالله یا مجمل یاالله یا مبدئ یاالله یا معید یاالله یا بارئ یاالله یا بدیع یاالله یا هادی یاالله یا کافی یاالله یا شافی یاالله یا علی یاالله یاعظیم یاالله یا حنان یاالله یا منان یاالله یا ذاالطول یاالله یا متعالی یاالله یا عدل یاالله یا ذاالمعارج یاالله یا صادق یاالله یا صدوق یاالله یا دیان یاالله یا باقی یاالله یا واقی یاالله یا ذاالجلال یاالله یا ذاالاکرام یاالله یا محمود یاالله یا معبود یاالله یا صانع یاالله یا معین یاالله یا مکون یاالله یا فعال یاالله یا لطیف یاالله یا غفور یاالله یا شکور یاالله یا نور یاالله یا قدیر یاالله یا رباه یاالله یا رباه یاالله یا رباه یاالله یا رباه یاالله یا رباه یاالله یا رباه یاالله یا رباه یاالله یا رباه یاالله یا رباه یاالله یا رباه یاالله اسالک ان تصلی على محمد و آل محمد و تمن علی برضاک و تعفو عنی بحلمک و توسع علی من رزقک الحلال الطیب من حیث احتسب و من حیث لا احتسب فانی عبدک لیس لی احد سواک ولا احد اساله غیرک یا ارحم الراحمین ما شاء الله لا قوة الا بالله العلی العظیم.
پس به سجده مىروى و مىگویى: یاالله یاالله یاالله یا رب یا رب یا رب یا منزل البرکات بک تنزل کل حاجة اسالک بکل اسم فی مخزون الغیب عندک والاسماء المشهورات عندک المکتوبة على سرادق عرشک ان تصلی على محمد وآل محمد وان تقبل منی شهررمضان و تکتبنی من الوافدین الى بیتک الحرام و تصفح لی عن الذنوب العظام و تستخرج لی یا رب کنوزک یا رحمان."
9- چهارده رکعت نماز اقامه کند. بعد از هر دو رکعت سلام دهد و در هر رکعت بعد از حمد، یک بار آیةالکرسی و سه مرتبه توحید خوانده شود. براى هر رکعت، ثواب عبادت چهل سال و عبادت هر که در آن ماه روزه گرفته و نماز خوانده اعطاء می شود.
1- بعد از نماز صبح و نماز عید آن تکبیراتى را که در شب عید ذکر شد، گفته شود.
2- پرداخت زکات فطره پیش از نماز عید.
4- انجام غسل روز عید. که زمان آن بعد از طلوع فجر تا زمان به جا آوردن نماز عید است. در هنگام غسل بگو: " اللهم ایمانا بک و تصدیقا بکتابک واتباع سنة نبیک محمد صلى الله علیه و آله." و پس از غسل بگو:" اللهم اجعله کفارة لذنوبی و طهر دینی اللهم اذهب عنی الدنس."
5- برای اقامه نماز عید لباس نیکو پوشیده و از عطر استفاده نمایید.
6- پیش از نماز عید، در اول روز افطار کنى. و بهتر آن است که به خرما یا به شیرینى باشد. و شیخ مفید فرموده مستحب است خوردن مقدار کمى از تربت سیدالشهداء علیه السلام که براى هر دردى شفا است.
7- قبل از خروج از منزل برای نماز عید، دعایی را که از امام باقر علیه السلام روایت شده را بخوانی: " اللهم من تهیا فی هذاالیوم او تعبا او اعد واستعد لوفادة الى مخلوق رجاء رفده و نوافله و فواضله و عطایاه فان الیک یا سیدی تهیئتی و تعبئتی و اعدادی و استعدادی رجاء رفدک و جوائزک و نوافلک و فواضلک و فضائلک و عطایاک و قد غدوت الى عید من اعیاد امة نبیک محمد صلوات الله علیه و على آله و لم افد الیک الیوم بعمل صالح اثق به قدمته ولا توجهت بمخلوق املته ولکن اتیتک خاضعا مقرا بذنوبی و اسائتی الى نفسی فیا عظیم یا عظیم یا عظیم اغفرلی العظیم من ذنوبی فانه لا یغفرالذنوب العظام الا انت یا لا اله الا انت یا ارحم الراحمین."
8- اقامه نماز عید.
9- زیارت امام حسین علیه السلام.
10- دعاى ندبه خوانده شود. سید بن طاوس فرموده که چون از دعا فارغ شود به سجده رود و بگوید:" اعوذ بک من نار حرها لا یطفى و جدیدها لا یبلى وعطشانها لا یروى" پس گونه راست را بر خاک بگذارد و بگوید:" الهی لا تقلب وجهی فی النار بعد سجودی وتعفیری لک بغیرمن منی علیک بل لک المن علی" سپس گونه چپ را بر خاک بگذارد و بگوید: " ارحم من اساء واقترف واستکان واعترف" پس به حال سجده شود و بگوید:" ان کنت بئس العبد فانت نعم الرب عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک یا کریم " پس از آن صد بار بگوید: العفو العفو.
عبدالرحمن بن ملجم مرادی، از گروه خوارج و از آن سه نفری بود که در مکه معظمه با هم پیمان بسته و هم سوگند شدند، که سه شخصیت مؤثر در جامعه اسلامی، یعنی امام علی بن ابی طالب(ع)، معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص را در یک شب واحد ترور کرده و آن ها را به قتل رسانند.
هر کدام به سوی شهرهای محل مأموریت خویش رهسپار شدند و عبدالرحمن بن ملجم مرادی به سوی کوفه رفت و در بیستم شعبان سال 40 قمری وارد این شهر بزرگ شد. (نگاه کنید: بیستم شعبان سال 40 هجری قمری)
وی به همراهی شبیب بن بجره اشجعی، که از همفکران وی بود و هر دوی آن ها از سوی "قطام بنت علقمه" تحریک و تحریث شده بودند، در سحرگاه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 40 قمری در مسجد اعظم کوفه کمین کرده و منتظر ورود امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) شدند.(1) هم چنین قطام، شخصی به نام "وردان بن مجالد" را که از افراد طایفه اش بود، به یاری آن دو نفر فرستاد.(2)
روایت شده، که در هنگام ضربت زدن عبدالرحمن بن ملجم بر سر مطهر حضرت علی(ع)، زمین به لرزه در آمد و دریاها مواج و آسمان ها متزلزل شدند و درهای مسجد به هم خوردند و خروش از فرشتگان آسمان ها بلند شد و باد سیاهی وزید، به طوری که جهان را تیره و تاریک ساخت.
أشعث بن قیس کندی که از ناراضیان سپاه امام علی(ع) و از دو چهرگان و منافقان واقعی آن دوران بود، آنان را راهنمایی، پشتیبانی و تقویت روحی می نمود.(3)
حضرت علی(ع) در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، مهمان دخترش ام کلثوم(س) بود و در آن شب حالت عجیبی داشت و دخترش را به شگفتی درآورد.
روایت شده که آن حضرت در آن شب بیدار بود و بسیار از اتاق بیرون می رفت و به آسمان نظر می کرد و می فرمود: به خدا سوگند، دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده است. این است آن شبی که به من وعده شهادت دادند.(4)
به هر روی، آن حضرت به هنگام نماز صبح وارد مسحد اعظم کوفه شد و خفته گان را برای ادای نماز بیدار کرد. از جمله، خود عبدالرحمن بن ملجم مرادی را که به رو خوابیده بود، بیدار و خواندن نماز را به وی گوش زد کرد.
هنگامی که آن حضرت وارد محراب مسجد شد و مشغول خواندن نماز گردید و سر از سجده اول برداشت، نخست شبیث بن بجره با شمشیر برّان بر وی هجوم آورد، ولیکن شمشیرش به طاق محراب اصابت کرد و پس از او، عبدالرحمن بن ملجم مرادی فریادی برداشت: "لله الحکم یا علی، لا لک و لا لأصحابک"! و شمشیر خویش را بر فرق نازنین حضرت علی(ع) فرود آورد و سر مبارکش را تا به محل سجده گاهش شکافت.(5)
حضرت علی(ع) در محراب مسجد، افتاد و در همان هنگام فرمود: بسم الله و بالله و علی ملّه رسول الله، فزت و ربّ الکعبه؛ سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم.(6)
نمازگزاران مسجد کوفه، برخی در پی شبیب و ابن ملجم رفته تا آن ها را بیابند و برخی در اطراف حضرت علی(ع) گرد آمده وبه سر و صورت خود می زدند و برای آن حضرت گریه می نمودند.
حضرت علی(ع)، در حالی که خون از سر و صورت شریفش جاری بود، فرمود: هذا ما وعدنا الله و رسوله؛(7) این همان وعده ای است که خداوند متعال و رسول گرامی اشت به من داده اند.
حضرت علی(ع) که توان ادامه نماز جماعت را نداشت، به فرزندش امام حسن مجتبی(ع) فرمود که نماز جماعت را ادامه دهد و خود آن حضرت، نمازش را نشسته تمام کرد.
روایت شده که آن حضرت در آن شب بیدار بود و بسیار از اتاق بیرون می رفت و به آسمان نظر می کرد و می فرمود: به خدا سوگند، دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده است. این است آن شبی که به من وعده شهادت دادند.
روایت شد، که در هنگام ضربت زدن عبدالرحمن بن ملجم بر سر مطهر حضرت علی(ع)، زمین به لرزه در آمد و دریاها مواج و آسمان ها متزلزل شدند و درهای مسجد به هم خوردند و خروش از فرشتگان آسمان ها بلند شد و باد سیاهی وزید، به طوری که جهان را تیره و تاریک ساخت و جبرئیل امین در میان آسمان و زمین ندا داد و همگان ندایش را شنیدند. وی می گفت: تهدمت و الله ارکان الهدی، و انطمست أعلام التّقی، و انفصمت العروه الوثقی، قُتل ابن عمّ المصطفی، قُتل الوصیّ المجتبی، قُتل علیّ المرتضی، قَتَله أشقی الْأشقیاء؛(8) سوگند به خدا که ارکان هدایت درهم شکست و ستاره های دانش نبوت تاریک و نشانه های پرهیزکاری بر طرف گردید و عروه الوثقی الهی گسیخته شد. زیرا پسر عموی رسول خدا(ص) شهید شد، سید الاوصیا و علی مرتضی به شهادت رسید. وی را سیاه بخت ترین اشقیاء، ] یعنی ابن ملجم مرادی [ به شهادت رسانید.
بدین گونه پیشوایی شایسته، امامی عادل، خلیفه ای حق جو، حاکمی دلسوز و یتیم نواز، کامل ترین انسان برگزیده خدا و جانشین بر حق محمد مصطفی(ص)، به دست شقی ترین و تیره بخت ترین انسان روی زمین، یعنی ابن ملجم مرادی ملعون، از پای درآمد و به سوی ابدیت و لقاء الله و هم نشینی با پیامبران الهی و رسول خدا(ص) رهسپار گردید و امت را از وجود شریف خویش محروم نمود.
1- الارشاد (شیخ مفید)، ص 20؛ الجوهره فی نسب الامام علی و آله (البری)، ص 112
2- وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 41؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص 184
3- الارشاد، ص 21؛ وقایع الایام، ص 41؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 171
4- منتهی الآمال، ج1، ص 172
5- الارشاد، ص 23؛ منتهی الآمال، ج1، ص 172؛ الجوهره فی نسب الامام علی و آله، ص 113؛ وقایع الایام، ص 41
6- منتهی الآمال، ج1، ص 174
7- همان
8- همان
دیدیم اوقات همیشه کاذب (!) فراغت تابستانه خیلی وقت است از راه رسیده و ما هنوز یک سری رهنمودهای روشنفکرانه (یا همان افزودنیهای مجاز) از خودمان ارائه نکردهایم تا به قول برادرمان حالی به حولی شوید! این رهنمودها را جهت غنیسازی هر چه سریعتر اوقات مذکور، روزی سه مرتبه دمکرده، روی محل زخم اوقات فراغت مالانده، انشاءالله افاقه کرده و کارگر بیفتد. (ذکر نکته مهم توسط نگارنده: از آنجا که تراژدی ناموفق اوقات فراغت، هر ساله و به قول نسل سومیمان عمراً تکرار نمیشود، در نتیجه این رهنمودها بر فرض مثال هیچگونه ارتباط و شباهتی با رهنمودهای سالهای گذشته ندارد و نگارنده هرگونه تشابه ساختاری و زیرساختاری را در این زمینه طبق روال سالهای گذشته، به شدت (اکیداً) تکذیب مینماید! پایان ذکر نکته مهم توسط نگارنده) 1. جهت آغاز متفاوت اوقات فراغت، توصیه میشود همه مدارس و مراکز آموزشعالی نتیجه امتحانات را از روزهای اولیه تابستان، به 31 شهریور موکول نمایند! با این ترفند احدالنّاسی متوجه آغاز اوقات فراغت تابستانه نخواهد شد. تحقیقات اصولی، ساختاری و ایضاً زیرساختاری که این حقیر در ژرفای ذهن به انجام رسانده ثابت میکند که اصولاً ما انسانهایی هستیم که اگر متوجه موقعیتی که در آن قرار داریم نباشیم، بهترین عملکردها را خواهیم داشت، اما اگر حواسمان باشد که در چه موقعیتی قرار داریم و متوجه آغاز اوقات فراغت تابستانه گردیم، به ناگاه حواسمان پرت شده، تمرکزمان رگ به رگ شده و قدرت تصمیمگیریمان در محذوریت قرار گرفته و خجالت میکشد تصمیمی اتخاذ کند! (فهمیدید چه شد؟ خودمان که نفهمیدیم چی به چی شد!) پس نتیجه اخلاقی و عقلانی این است که کلاً از بیخ و بن و به قول برادر نسل سومی، خودمان را به آن راه بزنیم و در اوج حواس پرتی بهترین تصمیمات را اتخاذ نمائیم! 2. اگر رهنمود اولمان عده قلیلی از حضرات را دچار حملات عصبی نموده، غمی نیست! باز هم راهحل داریم. تقاضا میکنیم مدارس و مراکز عالی آموزشی فقط در فصل تابستان به فعالیت و امر آموزش بپردازند و نه ماه باقی سال را تعطیل نمایند بروند پی کارشان! ای آقا... خلایق خسته شدند بس که اوقات فراغتشان مدام با تابستان همزمان شد! گذشته از آن... مسئولان زحمتکش و دلسوزان ستادهای گوناگون غنیسازی اوقات فراغت از بس مجبور شدند فقط برای ایام فصل حارّه برنامهریزی کنند، گرمازده شدند! گناه دارند طفلیها! با درایتی که طی سطور بالا از ما سراغ دارید پیشنهاد میکنیم منبعد از این(!) اوقات فراغت را به نه ماه بعدی سال منتقل نمایند. در این صورت کلیه اشخاص حقیقی و حقوقی که در ایام فراغت قرار دارند پس از گذشت سه ماه نخستین، پاک حوصلهشان سررفته و یادشان خواهد رفت که در چه ایام مهم و خطیری (همان اوقات فراغت) قرار دارند و دیگر یادشان نخواهد ماند که همه روزه غُر بزنند و به برنامهریزیهای دقیق و موشکافانه ستاد محترم غنیسازی اوقات فراغت، ایراد نابجا بگیرند! 3. چه کسی گفته تقویمها دروغ نمیگویند؟! اصولاً هر چه میکشیم از لوث وجود همین تابستانهاست! نفس امارهمان تحریکمان مینماید به جای ارائه این پیشنهادها، بنشینیم و با چاپخانههای چاپ کننده تقویم گفتمان بر پا نموده و متقاعدشان کنیم تابستانها را به طور کامل از گردانه ایام سال حذف نموده، خلاص شویم از شرّش! (بدینوسیله جماعت دخیل در ستادهای گوناگون غنیسازی اوقات فراغت، عمری دعاگویمان خواهند شد! ولّا به خدا!) 4. از آنجا که همینک دوستان و همرکابان و ایضاً یاران غارمان، پیامک برایمان متساعد نمودهاند که: «همینک عازم سواحل نیلگون باشیم و در انتظار جناب رادیکالباشی» شخص نگارنده ناچار است الباقی پیشنهادات و افزودنیهای مجاز را تیتروار و خلاصه عرض نماید خدمتتان... کار واجب پیش آمده... دوستان منتظرند! الف) میدهیم در تمام شهرها و روستاها در قبال هر دو سه محله، یک پارک یا بوستان جدید ایجاد نمایند تا عزیزان برای خودشان داخل پارکها «فِر» بخورند و الباقی کار را میسپاریم به دستان پر توان دستاندرکاران توزیع مواد روحبخش و ایضاً باز هم به قول برادر نسل سومیمان؛ حال بیار! ب) مسئولان آموزش مدارس و ایضاً باز هم مراکز آموزشعالی، جوری اوراق امتحانی را تصحیح بفرمایند که احدالنّاسی از محصلان نمره قبولی دریافت ننُمایند. بند یکم از قسمت ب) بدینسان کلهم اجمعین! محصلین از بیخ و بن دچار تجدیدی یا رفوزگی شده و دیگر فرصتی برای تفریح و سایر برنامههایی که به تعبیر نسل سومی جماعت، جینگولک بازی و قرتی بازی باشد، ندارند، چه رسد به اوقات فراغت! بند دوم از قسمت ب) طبق زمزمههای اخیر، هر چه سریعتر آخرین دستاورد عرصه آموزش را عملی سازیم: «جایگزینی نظام توصیفی وضعیت تحصیلی دانشآموزان، به جای نمره!» عزیزان محبت کنند یک جوری این محصلان را توصیف بدارند، که خلقی در ترجمان این توصیف موفق نگشته و در قبولی یا رفوزگی شخص مذکور دو به شک بمانند تا ایام اوقات فراغت طی شود! بند سوم از قسمت ب) این بند خالیست! (این بند را خالی میبندیم!) ج) برقراری یک سری کلاسهای آموزشی کاملاً جدید و نوآوری شده! و ایضاً هم فنآوری و شکوفایی شده! همچون: کلاسهای آموزش رایانه با ظرفیت 40 نفر و شرکت کننده 90 نفر! کلاسهای آموزش سختافزار با اعمال شاقّه! لاییکشی مقابل دیدگان مأمور! برگزاری کلاسهای مسابقات فرمول یک در پیادهروی سطح شهر! دیگر فرصتی نمانده... دوستان منتظرند... الباقی افزودنیهای مجاز باشد برای سال اینده... |
سلام دوستان عزیز
بعد از چند وقت توفیق پیدا کردم تا آپ جدید بزارم
تست زیر نمونه ای از حرکاتی است که با انجام آن مغز درگیر و گیج میشود. حتی اگر بارها و بارها این عمل را انجام دهید، مغز با سردرگمی زیاد همان نتیجه را نشان خواهد داد و هیچ تغییری بوجود نخواهد آمد. یعنی شما نمیتوانید، با سعی و تمرین مداوم پایتان را با هوش کنید. چرا که مغز شما از قبل برنامه ریزی شده است.
این تست بسیار هیجان انگیز تنها چند ثانیه طول میکشد. باور کردنی نیست،
ولی کاملا صحت دارد. همین حالا آن را امتحان کنید…
1_ در حالیکه مقابل مانیتورتان نشستید (هر جای دیگر مانند: صندلی، مبل…) پای راستتان را کمی بالا بیارید و در جهت عقربههای ساعت بچرخانید.
2_ در همین حال با دست راست عدد ۶ را در هوا بنویسید. مسیر چرخش پای شما تغییر کرد نه ؟ یعنی پای شما خلاف عقربههای ساعت شروع به چرخیدن کرد. درسته؟
هنوز دانشمندان علتی برای این عکس العمل مغز پیدا نکردهاند. در نتیجه هیچکاری برای تغییر آن نمیتوان انجام داد. شما میتوانید بارها و بارها این آزمایش را انجام دهید و بارها و بارها همان نتیجه را بگیرید.
به نظر شما خط های عمودی مواری اند
این دو خط هم طبیعتا باید موازی باشند ولی چشم ما چیز دیگری میگوید
ایا این خطوط موازی اند؟
در عکس زیر آیا مار پیچ می بینید؟
یا تصویر زیر می چرخد و موج میزند؟
فکر میکنم همتون ایجاد موج روی این تصویر رو دیدید
چشمهایتان رو عکس بچرخانید؟
باورتون میشه که همه این خطها کاملاً موازیند!!!
چشم هاتون رو روی عکس بچرخونید
اگر تصاویر می چرخیدند یا موج میزدند و یا فکر می کنید موازی نیستند شما نیاز به استراحت دارید و بعد از استراحتی کامل این تصاویر را مشاهده نمایید
منتظر عکس های بعدی باشید
نظر یادتون نره
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیاید و هر روز باهم جرّ و بحث می کردند.
عاقبت روزی دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت که اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود همه به او شک خواهند برد. پس معجونی به دختر داد و گفت : که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهرت بریز تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد بمیرد. خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت:
دخترم نگران نباش آن معجونی که به تو دادم سم نبود، بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.
سلام...
یکبار دیگه ماه رمضان اومد عزیزان...
ماهی که میشه گفت به یه نوعی همه ما میتونیم ازش به بهترین نحو برای آمرزیده شدن گناهانمون اقدام کنیم...
عزیزان...: خودم بهتر از هرکسی میدونم که تا به این لحظه چه گناهانی انجام دادم و از انجام چه کارهایی عذاب وجدان دارم...
به همین خاطر این پیام رو دادم تا ازتون درخواست کنم که اگه سرسفره افطار مینشینید و دعا میکنید...من رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نزارید و بدونید که پشت همه این برنامه ها و دنیای مجازی یه پسری هست که دلش و قلبش برای همه عزیزانی که پیششون احساس آرامش میکنه میتپه...
من هروقت سر سفره افطار میشینم و بانگ ربنا رو که می شنوم حالم دگرگون میشه...طوری که دلم می لرزه... اینو بدونید که تو این مواقع هستش که انسان با یک عظم راسخ میتونه تصمیم به پاک بودن و پاک شدن بگیره...
بیایید همدیگرو از دعای خیرمون بی نصیب نزاریم و تو این ایام عزیز هم به یاد همدیگه باشیم و از هم حلالیت بطلبیم...باشد که روزی خودش به یاد ما خواهد بود...
برای همگی شما عزیزانم دعا میکنم و امیدوارم نماز و روزه همه شما عزیزان مورد قبول درگاه خداوند متعال قرار بگیره...
من نمیتونم دروغ بگم ُ این نوشته رو از وبلاگ برادرم کپی کردم و تو وبلاگم گذاشتم وخودم از اون بیشتر به این نوشته علاقه مند شدم .
"یاعلی"
ولادت با سعادت حضرت مهدی رو به همه شما دوستان ، داداشی ها ، آبجی ها تبریک عرض می کنم !!!!!!!!!
چند وقتی بود آپ نکردم اما همیشه سر می زدم ببینم کی نظر داده کی نظر نداده .
خب حالا بخونید و نظر یادتون نره.
نام: محمّد
نام پدر: امام حسن عسکرى(ع)
نام مادر: نرجس ( نرگس )
القاب: حجت ، خاتم ، صاحب الزّمان ، قائم ، منتظَر ، و از همه مشهورتر مهدى
شکل: چون ستاره درخشان نورانى ، و داراى خالى سیاه بر گونه راست
زاد روز: شب نیمه شعبان 255 ، هنگام طلوع فجر
زادگاه: شهر سامراء
غیبت صغرى: از سنّ پنج سالگى به مدّت 69 سال
غیبت کبرى: با در گذشت چهارمین نماینده و سفیر آن حضرت از سال 329 آغاز گردید; و تا به هنگام فرمان الهى مبنى بر اجازه ظهور و قیام آن بزرگوار ، همچنان ادامه خواهد داشت.
محل ظهور: مکّه معظّمه.
محل بیعت: مسجدالحرام ، میان رکن و مقام.
یادگار أنبیاء: انگشتر سلیمان در انگشت او ، عصاى موسى در دستش ، و بطور خلاصه آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد.
یاران: سیصد و سیزده نفر ( به عدد اصحاب بدر ) ، افرادى باشند که هسته مرکزى زمامدارى او را تشکیل دهند; و در حقیقت کارگردانان اصلى قیام مهدى(ع) ، و کارگزاران درجه اوّل انقلاب جهانى اسلام خواهند بود که از اطراف جهان به دور حضرتش گرد آیند.
مرکز حکومت: مسجد کوفه ، ــ مرکز خلافت و حکومت جدّ بزرگوارش على(ع) ــ .
وزیر و معاون: عیسى(ع) از آسمان فرود آید و به عنوان وزیر با حضرتش همکارى نماید.
برکات حکومت و رهبرى او: درهاى خیر و برکت از آسمان به روى مردم گشوده شود; عمرها به درازا کشد; مردم همه در رفاه و بى نیازى بسر برند; شهرها همه بر اثر آبادانى و سرسبزى به هم پیوسته گردند ، آنچنان که مسافران را به برداشتن توشه نیازى نخواهد بود; و اگر زنى یا زنانى تنها از مشرق به مغرب روند کسى را با آنها کارى نباشد.
مهدی کیست ؟
از جابر بن عبدالله انصاری که گفته است از رسول خدا پرسیدم که من خدا ورسول او را می دانم ومی شناسم ام اولوالامر را نمی دانم . آن حضرت فرمود : ای جابر ایشان خلفای من وامامان مسلمان بعد از من ، اول ایشان علی بن ابیطالب (ع) وبعد از آن حسن بن علی (ع) وبعد از آن حسین بن علی (ع) وبدنبال او محمد بن علی واو در تو رات معروف است به باقر وتو او را دریابی . ای جابر ، چون او را بینی سلام من را به او برسان وبعد از آن یک یک ائمه را نام می برد تا آنکه چون به حجت قائم ( عج ) رسید ؛ فرمود که نام او نام من باشد وکنیه من کنیه او وحجت خدا است وبقیة الله ؛ او در میان مردمان ، حق تعالی مشارق ومغارب را توسط او بگشاید واو از شیعه خود عنایت گردد.
ولادت حضرت مهدی (عج ) :
در سال 255 (ه . ق ) ، در سپیده دم روز جمعه ، پانزدهم ماه شعبان در شهر سامراپایتخت عباسیان ، دوازدهمین اختر آسمان امامت وولایت حضرت حجة بن الحسن المهدی (عج ) در خانه امام حسن عسگری دیده به جهان گشود . نامش ، نام پیامبر - کنیه اش ، کنیه پیامبر - ابوالقاسم - مادرش نرجس ونام پدر بزرگوارش امام حسن عسگری (ع) است . آن یادگار الهی حجت ، قائم ، خلف صالح ، صاحب الزمان وبقیة الله لقب گرفته است و مشهورترین لقبش حضرت مهدی است .
و لادت با سعادتش از دشمنان پنهان مانده ونام ونشانش از بدخواهان در نهان ، زیرا حکومت خون آشام وقت ودستگاه ستمگر خلافت ، سخت در پی او ومشتاق یافتن ونابود ساختنش بود . تمام نیروی خود را در اطراف خانه امام حسن عسگری ( ع) متمرکز کرده ودهها جاسوس به کار گرفته بود ، بر هر جاسوسی ، جاسوسی دیگر گمارده بود تا از ولادت ولی خدا حضرت بقیة الله (عج) آگاه شده ، نو رخدا را خاموش کند ، ولی مشیت خداوند برآن تعلق گرفته بود که حجت خو را از گزند دشکنان حفظ کند .
احادیثی از شخصیت امام مهدی (عج ):
مهدی مردی است از فرزندان من که چهره اش چون اختر تابناک است . « پیامبر اکرم (ص) »
مهدی طاووس بهشتیان است . « پیامبر اکرم (ص) »
با مهدی ما حجتها گسسته می شود . او پایان بخش سلسله امامان ، نجات بخش امت واوج نور وراز نهان است . « امام علی (ع )»
اگر او [ امام زمان (عج) ] را دریابم تمام عمر به او خدمت می کنم . « امام صادق (ع) »
من یادگار خدا در زمین وجانشین وحجت او بر شما هستم .« امام مهدی (عج )»
من مایه امان اهل زمینم ؛ چنانکه ستارگان مایه امان اهل آسمان اند .« امام مهدی (عج ) »
غیبت :
این مولود مسعود دو غیبت دارد :
نخست غیبت صغرییا کوتاه مدت - که بعد از شهادت امام حسن عسگری (ع) « هشت ربیع الاول سال 260 ه.ق » ( زمان 6 سالگی حضرت ) آغاز شد وتا سال 329 ه.ق ادامه یافت . در این دوره که 74 سال طول کشید شیعیان می توانستند توسط سفیران چهارگانه اش با آن حضرت تماس بگیرند وبا وی ارتباط برقرار کنند . این چهار تن نایب خاص ، که شیعیان می توانستند در دوران غیبت صغری توسط آنها با حضرت مهدی (عج ) تماس بگیرند ومشکئلات خود را به ناحیه متقدسه برسانند وپاسخ هاس لازم را دریافت نمایند ، عبارتند از : جناب عثمان بن سعید عمروی ، محمد بن عثمان بن سعید ، حسین بن روح نوبختی وعلی بن محمد مسعودی ، که با رحلت او باب « نیابت خاص » بسته شد . پس از آن ، غیبت کبری آغاز شد که از سال 329 ه.ق تا کنون استمرار یافته است ، وپایانش بر کسی جز خداوند آشکار نیست . در این دوره سفیر ونایب خاصی برای آن حضرت نیست و راه تماس رسمی وآشکار برای مردم وجود ندارد وبر آنهاست که از نواب عام امام (ع) - یعنی از فقهای پارسا وخویشتن دار- پیروی کنند .
در هر حال ، نهان زیستی آن حضرت بدین معناست که دور از چشم مردمان ولی در زیر همین آسمان کبود بسر می برد . اگر برخوردی هم برایش پیشامد کند ، اغلب ناشناخته می ماند ودیدار هایش با شیعیان تنها به اذن خداست .
دوران غیبت کبری امام معصوم ، دوران آماده نبودن شرایط سیاسی واجتماعی جامعه اسلامی برای پذیرش وجود علنی وآشکار امام معصوم است .
امام حسن مجتبی (ع ) درباره غیبت طولانی ( کبری ) حضرت مهدی (عج) چنین می فرماید : به درستی که خداوند ، تولد او را پنهان نگه می دارد وشخص او را غایب می کند تا این که هنگام خروج وقیام ، بیعت هیچ کس بر گردن او بنا شد . او نهمین فرزند بردارم حسین است فرزند سرور کنیزان ، خداوند عمرش را در هنگام غیبتش طو لانی می گرداند ، سپس او را با قد رت خود همانند یک جوان کمتر از چهل ساله آشکار خواهد ساخت .
احادیثی از غیبت امام مهدی (عج):
قائم را دو غیبت است : در یکی از آنها ( از بس طولانی است ) درباره اش گفته می شود : [ او مرد ومعلوم نیست به کدام وادی رفته است.] « امام باقر (ع) »
قائم را دو غیبت است : یکی طولانی ودیگری کوتاه . در غیبت نخستین جایگاه آن حضرت را شیعیان خاص او می دانند ، و در غیبت نخستین جایگاه آن حضرت را شیعیان خاص او می دانند ، در غیبت دوم از جایگاه او کسی جز خدمتکارانش ، که بر دین اویند ، آگاه نیست .« امام صادق (ع) »
چگونگی بهره مندی از وجود من در دوران غیبتم ، همچون بهره ای است که از خورشید می برند ، آن گاه که ابر آن را از دیدگان نهان می کند .« امام مهدی (عج ) »
ظهور چیست ؟
ظهور واژه ای در زبان عربی است که برگرفته از کلمه ظهر می باشد ، زبان شناسان عربی « ظهر » را حاکی از هر نوع بروز وآشکار شدن که همراه با قدرت وقوت باشد ، دانسته اند . به واژه ظهور در ایات وروایات نیز اشاره شده ، چنانچه در قرآن کریم هم در آیه شریفه « هو الذی ارسل رسل بالمهدی ودین الحق ... » یعنی « اوست که پیامبر خود را برای هدایت ودین حق فرستاد تا او را بر تمام ادیان چیره سازد اگر چه مشرکان نپسندند » که در یک معنا پدیدار شدن با قدرت وشکوه است . در این آیه ظهور به دین اسلام وحقایق قرآن ومعارف اسلامی نسیت داده شده است .
احادیثی از ظهور امام مهدی (عج):
هرگاه آواز دهنده ای از آسمان آواز داد که . « همانا حق در میان خاندان محمد است » ، در آن هنگام نام مهدی بر سر زبان های مردم می افتد واز جام محبت او می نوشند وجز نام او بر زبان ندارند . « امام علی (ع) »
خداوند قائم ما را از پس پرده غیبت بیرون می آورد وآنگاه او را از ستمگران انتقام می گیرد . « امام حسین (ع) »
آنگاه کا برپادررنده عدالت (امام مهدی عج ) قیام کند ، عدالتش نیکوکار وبدکار را فر می گیرد . « امام حسین (ع) »
آنگاه که قائم ما قیام کند ، خدا آفت را از شیعیام ما بزداید ودلهایشان را چون پاره های آهن [ استوار ] سازد .« امام سجاد (ع) »
منم که زمین را از عدالت لبریز می کنم ، چنانکه از ستم آکنده است . « امام مهدی (عج ) »
انتظار :
شما امیدوار فرج وگشایش الهی باشید واز کمکهای خداموند نومید نگردید ؛همانا برترین اعمال نزد خالق یکتا انتظار فرج است .
احادیثی از انتظارفرج :
برترین اعمال امت من انتظار فرج است . « پیامبر اکرم (ص) »
در انتظار فرج باشید واز رحمت خدا نومید نشوید . « امام علی (ع) »
آن که منتظر فرج ما است ، همچون کسی است که در راه خدا در خون خود تپیده باشد . « امام علی (ع) »
منتظران ظهور امام مهدی (عج ) برترین اهل هر زمان اند . « امام سجاد (ع) »
در شب و روزت منتظر فرج مولایت باش . « امام صادق (ع) »
آنکه به ما ایمان آورد وسخن ما را تصدیق کند منتظر امر [ فرج ] ما باشد ، همچون کسی است که زیر پرچم قائم به شهادت برسد . « امام صادق (ع) »
منتظر ظهور امام دوازدهم مانند کسی است که در رکاب پیامبر خدا شمشیر کشیده است واز ایشان دفاع می کند . « امام صادق (ع) »
اول داستان یاد آوری کنم بعد از داستان نظر فراموش نشه
قورباغه ها
-
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه ی دو بدند
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود
-
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند...
و مسابقه شروع شد....
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچکی بتوانند به نوک برج برسند
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید.
"اوه,عجب کار مشکلی!!" اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند." یا هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه!"
-
قورباغه های کوچک یکی یکی شروع به افتادن کردند بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند...
جمعیت هنوز ادامه می داد,"خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه!"
-
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف ...
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر....
این یکی نمی خواست منصرف بشه!
-
بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید!
-
بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کار رو انجام داده؟
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟؟؟
-
و مشخص شد که برنده ی مسابقه کر بوده
-
نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که:هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید!همیشه به قدرت کلمات فکر کنید. چون هر چیزی که می خونید یا میشنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره .
-
پس همیشه مثبت فکر کنید وبالاتر از اون کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید!
و همیشه باور داشته باشید: من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم
موفق و سربلند باشید - سهراب
حالا نوبت رسید به نظر بدو بیا
یک لیوان شیر
-
-
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد.
او فقط یک سکه نا قابل در جیب داشت.
در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند
-
-
-
.با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست.
-
-
دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است.برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد
پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت:
چقدر باید به شما بپردازم؟
-
-
دختر جوان گفت:هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم.
پسرک در مقابل گفت:از صمیم قلب از شما تشکر می کنم.
-
-
پسرک که هاروارد کلی نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکو کار نیز بیشتر شد.
تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد..
-
-
سالها بعد......
زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند.او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکترهاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد.
-
-
وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید برق عجیبی در چشمانش نمایان شداو بلافاصله بیمار را شناخت.
مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار گیرد.
-
-
مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید.
روز ترخیص بیمار فرا رسید.زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود . او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند.
-
-
نگاهی به صورتحساب انداخت
جمله ای به چشمش خورد.
”همه مخارج بیمارستان قبلا با یک لیوان شیر پرداخته شده است“.
امضا دکتر هاروارد کلی
زنی با لباس های کهنه و مندرس و نگاهی مغموم وارد خوار بار فروشی محلّه شد و با خجالت به صاحب مغاذه گفت که شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچّه اش بی غذا مانده اند و از او درخواست کرد که کمی خواربار به او بدهد تا وقتی کاری پیدا کرد قرض خود را ادا کند.
-
-
-
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و صحبتهای زن را می شنیدسریع به مغاذه دار گفت : ببینید خانم چه می خواهد خرید این خانم با من !
خواربار فروشی که نمی خواست پیش مشتری هایش جواب رد داده باشد ولی چندان هم راضی به دادن جنس رایگان نبود، رو به مشتری کرد و گفت : لازم نیست خودم می دهم!
-
-
-
-
مغاذه دار فکری کرد و با پیشخندی گفت:
فهرست خریدت را روی ترازو بگذار و به اندازه وزنش هر چه خواستی بردار! زن لحظه ای مکث کرد و با خجالت از کیفش تکه کاغذی را برداشت و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت .
همه با تعجب دیدند که کفه ترازو پایین رفت .
خواربار فروش باورش نشد و با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر تراز کرد ، کفه ترازو برابر نشد . آن قدر چیزگذاشت تا کفه ها برابر شدند.
-
-
-
-
در این وقت خوار بار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت تا ببیند که روی آن چه نوشته شده است .
روی کاغذ ، فهرست خرید نبود ، دعای زن بود که نوشته شده بود :
ای خدای عزیزم تو از نیاز من با خبری خودت آن را برآورده کن .
-
-
-
-
فقط خداست که می داند وزن دعای خالص پاک چقدر است .
مردی خواب عجیبی دید . او در عالم رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کار های آنها نگاه می کند . هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تد تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند .
-
-
-
-
مرد از فرشته ای پرسید :
شما دارید چکار می کنید ؟ فرشته در حالیکه داشت نامه ای را باز می کرد ، جواب داد : اینجا بخش دریافت است ، ما دعاها و تقاضاهای مردم زمین را که توسط فرشتگان به ملکوت می رسد به خداوند تحویل می دهیم .
-
-
-
-
مرد کمی جلوتر رفت . باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذ هایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند .
مرد پرسید : شما ها چیکار می کنید ؟
یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است ، ما الطاف و رحمات خداوند را توسط فرشتگان ، به بندگان زمین می فرستیم .
-
-
-
-
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته !!
مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چیکار می کنی و چرا بیکاری ؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است .
مردمی که دعاهایشان مستجاب شده ، باید جواب تصدیق دعا بفرستند ولی تنها عده ی بسیار کمی جواب می دهند .
-
-
-
-
مرد از فرشته پرسید چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند؟
فرشته پاسخ داد : بسیار ساده است ، فقط کافیست بگویند :
خدایا متشکریم.
موضوع داستان من در مورد چهار شمع است که هر کدام اسم مشخصی دارند و همه ی شمع ها با وزیدن بادی یا فوت کردن و ... خاموش می شوند اما در بین آنها فقط امید است که پایدار می ماند .
چهار شمع ...............
چهار شمع به آرامی می سوختند و با هم گفت و گو می کردند .
-
-
-
-
محیط به قدری آرام بود که گفت و گوی شمع ها شنیده می شد .
-
-
-
-
اولین شمع می گفت : من << دوستی >> هستم اما هیچکس نمی تواند مرا شعله ور نگاه دارد و من ناگریز خاموش خواهم شد .
شمع دوستی کم نور تر و کم نور تر شد و خاموش گشت .
-
-
-
-
شعله دوم می گفت : من <<ایمان >> هستم اما اغلب سست می گردم و خیلی پایدار نیستم .
در همین زمان نسیمی آرام وزیدن گرفت و او را خاموش کرد .
-
-
-
-
شمع سوم با اندوه شروع به صحبت کرد :
من << عشق >> هستم ولی قدرت آن را ندارم که روشن بمانم . مردم مرا کنار می گذارند و اهمیت مرا درک نمی کنند . آنها حتی فراموش می کنند که به نزدیکان خود عشق بورزند!
و بی درنگ از سوختن باز ایستاد .
-
-
-
-
در همین لحظه کودکی وارد اتاق شد . چشمش به شمع های خاموش افتاد و گفت : شما چرا نمی سوزید ! مگر قرار نبود تا انتها روشن بمانید ؟
و ناگهان به گریه افتاد .
-
-
-
-
با گریه کودک شمع چهارم شروع به صحبت کرد و گفت : نگران نباش ! تا زمانی که شعله من خاموش نگردد شمع های دیگر را روشن خواهم کرد .
من امید هستم .
نامت چه بود ؟ آدم
فرزند ؟ مرا نه مادری نه پدری ، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد ؟ بهشت پاک
اینک محل سکونت ؟ زمین خاک
قدرت ؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا اینک به قدر سایه بختم به روی خاک
اعضاء خانواده ؟ حوّای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک
روز تولدت ؟ روز جمعه ، به گمانم روز عشق
رنگت ؟ اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
چشمت ؟ رنگی یه رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان
وزنت ؟ نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست نه آنچنان وزین که نشینم به روی خاک
جنست ؟ نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا
شغلت ؟ در کار کشت امیدم
شاکی تو ؟ خدا
نام وکیل ؟ آن هم خدا
جرمت ؟ یک سیب از درخت وسوسه
تنها همین ؟ همین
حکمت ؟ تبعید در زمین
همدست در گناه ؟ حوّای آشنا
ترسیده ای ؟ کمی
ز چه ؟ که شوم اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده ؟ بلی
که ؟ گاهی فقط خدا
دلتنگ گشته ای ؟ زیاد
یرای که ؟ تنها خدا
آورده ای سند ؟ بلی
چه ؟ دو قطره اشک
داری تو ضامنی ؟ بلی
چه کسی ؟ تنها کسم خدا
در آخرین دفاع ؟ می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
دو بیمار در یک اطاق
در بیمارستانی دو بیمار در یک اتاق بستری بودند . یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار پنجره بود ، بنشیند و بیرون را تماشا کند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد .
-
-
-
-
آنها ساعت ها با هم صحبت می کردند .
از همسر ،خانه ، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می زدند .و هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می نشست و تمام چیز هایی که بیرون از پنجره می دید ، برای هم اتاقیش توصیف می کرد .
-
-
-
-
ً ً ً پنجره رو به یک پارک باز می شود که دریاچه زیبایی دارد .
مرغابی ها و قو ها در دریاچه شنا می کنند ، و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم هستند. درختان کهن به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده اند و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شود .
همانطور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می کرد ، هماطاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میکرد و روحی تازه می گرفت ٍ ٍ ٍ
-
-
-
-
روز ها و هفته ها سپری شد . تا این که روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اطاق بیرون بردند . مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد . مرد به آرامی و با درد بسیار . خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون پنجره بیاندازد . بالاخره می توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی .......
-
-
-
-
در کمال تعجب با یک دیوار بلند مواجه شد .
-
-
-
-
مرد متعجب به پرستار گفت که هم اطاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می کرده است .
پرستار پاسخ داد ::
ولی آن مرد کاملا نابینا بود . پس مرد فهمید که چقدر آن مرد نابینا به او احساس آرامش می داده است
احساستان را دراین مورد بیان کنید . s.A
آیا شما به تنهایی موفق می شوید در تحصیل یا هر چیز دیگری گام بردارید ؟
خیر .... این داستان را بخوانید و متوجه سخن من شوید .
این داستان واقعی است و به اواخر قرن 15 بر می گردد . در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند . برای امرار معاش این خانواده ی بزرگ ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد تن می داد .
-
-
-
-
در همان وضعیت استفباک ، آلبرشت دورِر و برادرش آلبرک (دو تا از 18 فرزند ) رویایی را در سر می پروراندند . هر دوشان آرزو می کردند نقاش چیره دستی شوند ، اما خیلی خوب می دانستند که پدرشان هرگز نمی تواند آنها را برای ادامه تحصیلی به نورنبرگ بفرستد .
-
-
-
-
یک شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب ، دو برادر تصمیمی گرفتند . آنها قرار گذاشتند که با سکه قرعه بیندازند . بازنده می بایست برای کار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی میکرد تا در آکادمی به فراگیری هنر بپردازد ، و پس از آن برادری که تحصیلش تمام شد باید در 4 سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می کرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد . آنها در صبح یک روز یکشنبه در کلیسایی سکه انداختند و آلبرشت دورر برنده شد .
-
-
-
-
آلبرشت به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناک جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی کار کرد که برادرش را که در آکادمی تحصیل می کرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت کند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اکثر استادانش بود . در زمان فارغ التحصیلی او در آمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود .
-
-
-
-
-
وقتی هنرمند جوان پس از 4 سال به دهکده اش برگشت ، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به کانون خانواده ، یک ضیافت شام برپا کردند .
-
-
-
-
بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و به برادر دوست داشتی اش برای قدر دانی از سالهایی که او را حمایت مالی کرده بود تا آرزویش برآورده شود ، یک نوشیدنی تعارف کرد و چنین گفت : آلبرت ، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست ، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت می کنم .
تمام سرها به انتهای میز که آلبرت نشسته بود برگشت . اشک از چشمان او سرازیر شد ... سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت : نه !
-
-
-
-
-
از جا بر خواست و در حالی که چشمهایش را پاک می کرد به انتهای میز و به چهره هایی که دوست شان داشت ، خیره شد و به آرامی گفت : نه برادر ! من نمی توانم به نورنبرگ بروم ، دیگر خیلی دیر شده ، ببین چهار سال کار در معدن چه بر سر دستانم آورده ، استخوان انگشتانم چندین بار شکسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می کنم ، به طوری که حتی نمی توانم یک لیوان را در دستم نگه دارم ... من نمی توانم با مداد یا قلم مو کار کنم ، نه برادر ، برای من دیگر خیلی دیر شده ...
-
-
-
-
بیش از 450 سال از آن قضیه می گذرد . هم اکنون صد ها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر ، قلمکاری ها و آبرنگ و کنده کاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگه داری می شود .
-
-
-
-
یک روز آلبرشت دورر برای قدر دانی از همه سختی هایی که برادرش به خاطر او متحمل شده بود ، دستان پینه بسته برادرش را که به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود ، به تصویر کشید و او نقاشی استادانه اش را صرفا دست ها نام گذاری کرد اما جهانیان احساسات خود را متوجه این شاهکار کردند و کار بزرگ هنر مندانه او را ( دستان دعا کننده ) نامیدند.
-
-
-
-
دفعه بعدی که شما با یک اثر هنری مواجه می شوید ، نگاه دیگری بیاندازید .
بگذارید برای شما یاد آور این باشد که هیچ کس – هیچ کس – به تنهایی موفق نمی شود !
فکر کنم متوجه حرف من شدید // OK